آوینــــــــا عسلیآوینــــــــا عسلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

✿بهونه زندگی من آوینا✿

چکاپ خانمی

سلام عزیزم دیروز بعد از کلی تلاش برات نوبت گرفتم و بردمت دکتر برای چکاپ..... واااااااای که چقدر شلوغ بود  منم میترسیدم محیط اونجا آلوده باشه توی ماشین نشستم و بابایی رفت داخل مطب وقتی بعد از ساعتها نوبتمون شد به ما خبر داد و ما رفتیم پیش آقای دکتر .... خدا را شکر معاینه شدی و همه چی خوب بود ولی دکتر کلی دعوامون کرد که گوشتو توی خونه سوراخ کردیم حالا بماند که حقمونم بود...  راجب قطره زینگم که بهداشت گفته بود بهت بدم گفت تا 1 سالگی لازم نیست .  شما هم خیلی  خوش اخلاق بودی دکتری کلی باهات بازی کرد بعد از دکتر رفتیم برای دخملی خرید خیلی وقت بود میخواستم لباسای خنک تابستونه برات بگیرم  شما هم که گرماییییییی...
26 ارديبهشت 1392

حرفهای مادرانه

دختر کوچولوی مامان ببخش اگه گاهی بداخلاق میشم و بعدش خیلی زود به خودم میگم حیف از این فرشته که من مامانشم و غمگینم میکنه لحظه های بی حوصلگی هام که احساس میکنم برات کم گذاشتم! اما تو همیشه از من مهربونتر و خوبتری که نه به دل میگیری و نه تلافی میکنی... خوش به حالت عروسکم دنیات به پاکیه ابرهاست و دلت آبیه آبیه بدون هیچ لکه ای . قول بده حتی وقتی ادم بزرگ هم شدی بالهات رو از دست ندی همینطور فرشته معصوم بمونی خیالم راحته که از عمق چشمات میخونم چقدر مهربون و پاکی رو بلدی و میشی یه ادم بزرگ با بالهای کوچک... خیلی دوست دارم و قول میدم مامان بهتری باشم هر روز با افتخار بهت خیره میشم که این دخمل خوشکل با اون صورت ظریف و چشمای درشت ...
24 ارديبهشت 1392

به بهانه 6 و نیم ماهگی

امشب قراره دختر نازمو ببرم عروسی و از اون جایی که فقط کافیه صدای موسیقی بشنوی در جا نانای نای براهه !!!! و شدیدا دچار هیجانات مستهجن و قر کمر میشی ... پیش بینی میشه شب خوبی رو داشته باشیم ... البته یه مشکلم داریم که دخترکم افراد غریبه رو میبینه علل خصوص اقایون محترم رو زار زار گریه میکنه (ما با وقاریم) اصلا من نمیدونم افراد غریبه و اونایی که منو نمیشناسن چرا هی میان به ادم دست میزنن ؟؟؟ هی گوگولی مگولی میکن ادمو ... اصلا مهلت نمیدن باهاشون اشنا بشی و تشخیص هویت کنی بعد بیان خودشونو برای ادم لوس کنن !!!!!!! چه حکایتی داریم..... آوینای عزیزم داره دندون بیرون میاره و سومین مرواریدش توی راهه  و خیلی بیقراره .... نازنینم امیدوارم این پ...
21 ارديبهشت 1392

عروسکم آوینا

از تو گفتن اسون نیست عروسک چینی من ..... از تو نوشتن شور عاشقانه میخواد و من فقط حس مادرانه دارم .... ترجمه ناز نگاهت نیازمند کلماتی ست که هنوز در قاموسم نیست .. .. نوازش باغ دستانت محتاج بهارم میکند و من در انتظار پاییزم .... عطر بی دریغ اغوشت توانم را میگیرد و به سجده ام وا میدارد در برابر حجم حضور خدایی که دربازوان من است.... مهربانیت عصبانیتم را مهار کرده و عشق تنها نقطه کوچکی در ابتدای این سطر است ... که پایانی ندارد...............     فرشته کوچولوم تا سر حد مرگ میپرستمت ...
21 ارديبهشت 1392

اب بازی

سلام گل مامان امشب اولین شبی بود که بردمت حمام و اصلا گریه نکردی بر خلاف روزای قبل که زار میزدی دخترم بزرگ شده وکلی توی وان بازی کرد و من لذت بردم گلم چند شبه که درست نمیخوابی دیشب که حسابی مامانی رو کلافه کردی نمیدونم شاید چون از صبح زود رفتیم بیرون از شهر و عصرم دریاچه مهارلو خسته شدی فدات شم که وقتی گریه میکنی میگی ماممممم منم دلم ریش میشه برای دختر نازم الانم دخترم فرشته گونه خوابیده فدای گلگلکم     دختر عزیزم عشق مرا همیشه با خودت داشته باش عشق من مثل نفس همیشه باهاته ...
15 ارديبهشت 1392

روزت مبارک فرشته زندگیم مادرم

برای کسیکه هیچ کس مثل او نیست . حتی باران /دریا  / اسمان / او خود هستیست ..... اری او خود هستیست مادرم را میگویم همان مهربانی که نمیدانم چه کلمه ای برای توصیفش بکار ببرم... ناتوانی زبان و قلمم نوشتن را سخت تر میکند همیشه از کودکی جوری دیگر دوستت داشتم مادرم حس کودکی نبود علاقه ام به تو از همان اول بزرگ بود و حالا انقدر عشقم به تو بزرگ شده که لحظه ای دور از تو برایم هوایی نمیماند  هر روز به عشق دیدن تو اغاز میشود و شنیدن صدایت مهربانت که ارامش قلبم را تضمین میکند ..... تو تنها فرشته نگهبانمی در روی زمین و همیشه برایم تنها کوه محکم و استوار بودی که لحظه ای نبودنش فرو ریختنم را قطعی میکرد .... در این سالهای عم...
10 ارديبهشت 1392

برای تک ستاره زندگیم دخترم

نمیخوام بگم تو اولین و تنها طعم شیرین زندگیم بودی اما میخوام بدونی تو طعم شیرین اولین تجربه های مادر شدنم بودی..... اولین باری که چشمانم به چشمای درشت و سیاهت توی صورت گل انداخته و پف دارت تلاقی کرد و تا صبح بهت خیره موندم فکر کردم مادر شدن قشنگترین حس دنیاست ... اولین باری که با صدای گریه ات تو خواب و بیداری از جا پریدم فکر کردم مادر بودن بزرگترین مسءولیت زندگیه... اولین باری که دستهای کوچولویت رو دور گردنم حلقه کردی و خودتو بین من و پدرت جا کردی فکر کردم بچه یعنی ضلع سوم مثلثی واحد ... اولین باری که با ناز و ادای دخترونه صورتم رو تو دستت گرفتی فکر کردم هیچوقت از بوسیدن و لوس کردنت خسته نمیشم ...  اولین باری که...
10 ارديبهشت 1392

شروع غذای کمکی

من غذا خوردمممممم به که چقدر خوشمزه بود خیلی دوست داشتم البته مقدارش کم بود مامان شقایق و مامان جونی عفت فقط بهم 1 قاشق ریس برنج دادن منم کلی گریههههه کردم اخه خیلی لذیذ بود پس مامان و بابام از این غذا ها خوشمزه میخورن که انقدر بزرگ شدن از این به بعد منم غذا میخورم تا زود بزرگ شم   دخترم اغاز مرحله جدید زندگیت ( غذا خوردن ) مبارک آوینای من در 6 ماه و 3 روزگی غذا خورد نوش جونت ...
9 ارديبهشت 1392

توانایی های جدید

سلام نازنین مامان این روزا کلی کارای جالب میکنی مثلا عینک عمو هادی رو از چشماش برمیداری روز جمعه که باغ بودیم عمو شهرام بغلت کرد گیر داده بودی به زنجیر توی گردنش دیگه بغل هیچکس نمیرفتی ول کنم نبودی عزیزم توی ماشینم وقتی اهنگای شاد میذاریم حسابی قر میدی منم ذوق مرگ میشم خانم هنرمند من وقتی میخوام دستتو بشورم با اون یکی دستت میخوای ابو بگیری یا دست به مایع میزنی کلی شیطون شدی دیروز صبح شما کلی حوصلت سر رفته بود بغلت کردم بردمت سمت کمدت و عروسکاتو بهت نشون دادم به اونایی که شکل حیوون بود اصلا توجه نمیکردی اما به عروسکای شکل نی نی واکنش نشون میدادی و ذوق میکردی یکی از عروسکات که موهاش بلند بود خیلی دوست داشتی دادم به دس...
9 ارديبهشت 1392
1